جدول جو
جدول جو

معنی تفویض شدن - جستجوی لغت در جدول جو

تفویض شدن
واگذار شدن، محول شدن، سپرده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ نِ تَ / نَ تَ)
تصویب گردیدن. روایی یافتن. مورد قبول اکثریت مراجع قانون گذاری واقع شدن امری به منع یا ایجاب
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
واقع شدن خورشید در محاذات حمل. (ناظم الاطباء). تحویل سال. انتقال آفتاب به حمل. رجوع به تحویل سال شود، سپرده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ گُذَ)
تسلیم کردن. بخشیدن: عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت و سیاست اوتفویض کرد. (کلیله و دمنه). وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از در این شهر درآید تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویض تخت و ممالک به وی کنند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
نو سالی نو شدن سال رسیدن خور به آبام بره سپرده شدن، واقع شدن خورشید در محاذات برج حمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصویب شدن
تصویر تصویب شدن
مورد قبول اکثریت مراجع قانونگذاری واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویض کردن
تصویر تفویض کردن
تسلیم و بخشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفوض شدن
تصویر مفوض شدن
تفویض شدن واگذار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
عوض شدن، معاوضه شدن، بدل شدن، جایگزین شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحریک شدن، تهییج شدن، تشجیع شدن، ترغیب شدن، رغبت یافتن، دل گرم شدن، به شوق آمدن، تقدیر شدن
متضاد: تنبیه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تسلیم کردن، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، محول کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تایید شدن، مصوب شدن، مورد موافقت قرار گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد